قوله تعالى: و ابْتلوا الْیتامى‏ الآیة... این آیت در شأن ثابت بن رفاعه و عم وى فرو آمد. رفاعه از دنیا بیرون شد. ثابت یتیم ماند، و عم وى بر وى قیم بود.


بر مصطفى (ص) شد، گفت: یا رسول الله پسر دارم، یعنى ثابت، کودکى است نارسیده، یتیم در حجر من، چه بوى دهم از مال او؟ و کى دهم؟ رب العالمین بجواب وى این آیت فرستاد: و ابْتلوا الْیتامى‏ بیازمائید یتیمان را هم در عقل، و هم در دین، و هم در حفظ مال، حتى إذا بلغوا النکاح نکاح ایدر جماع است، میگوید آن گه که به استطاعت نکاح رسند، پسر بحد مردان رسد، و دختر بحد زنان، و هر دو نشان بلوغ در خود بینند، و نشان بلوغ آنست که از پنج سبب کى در خود بینند: احتلام، و سن، و انبات، و حیض، و حبل. اما احتلام و سن و انبات هم مردان راست و هم زنان را، و حیض و حبل خاصه زنانراست. اما دلیل آنکه احتلام سبب بلوغست از کتاب خداى عز و جل: و إذا بلغ الْأطْفال منْکم الْحلم فلْیسْتأْذنوا کما اسْتأْذن الذین منْ قبْلهمْ، و از قول رسول خدا، معاذ جبل را آن گه که وى را به یمن میفرستادند گفت: خذ من کل حالم دینارا. و روى عطیة القرظى، قال: عرضنا على رسول الله (ص) زمن قریظة، فمن کان محتلما او نبتت عانته قتل. این دلیلهاى روشن است که احتلام سبب بلوغ است، و الاحتلام انزال الماء فمن انزل فقد بلغ، سواء کان بالجماع او بالاحتلام او غیرهما و سن آنست که کودک پانزده ساله شود، چون باین سن رسید او را حکم به بلوغ کنند بمذهب شافعى. و مذهب ابو حنیفة آنست که دختر به هفده سال بالغ شود، و پسر بنوزده سال، چون نشان بلوغ نیابند. و بمذهب مالک سن خود نشان بلوغ نیست، و داود گفت: اگر چهل ساله شود و احتلام نبیند بالغ نبود. و دلیل بر قول شافعى حدیث عبد الله عمر است: قال عرضت علیه عام الخندق، و أنا ابن خمس عشرة سنة،فرآنى بلغت و أجازنى. اما انبات بر آمدن موى خشن است زیر جامه، و اصحاب راى آن را حکمى ننهاده‏اند، اما بمذهب امام مطلبى انبات سبب بلوغ است بیک قول.


و دلیل بر آن خبر عطیه قرظى است، قال: کنت فیمن حکم فیهم سعد بن معاذ (رض)، فشکوا فى امن الذریة انا ام من المقاتلة؟ فقال رسول الله (ص): انظروا فان کان قد أنبت، و الا فلا تقتلوه، فانظروا، فاذا عانتى لم تنبت، فجعلونى فى الذریة، و لم اقتل.


و حیض سبب بلوغ است بدلیل آنکه رسول خدا (ص) حیض نشان تکلیف کرد، و تکلیف نشان بلوغ است. و ذلک فى‏


قوله (ص): لا یقبل الله تعالى صلاة حائض الا بخمار.


و قال (ص): لاسماء بنت ابى بکر: ان المرأة اذا بلغت المحیض لا یصلح أن یرى منها الا هذا، و أشار الى الوجه و الکف.


و حبل دلیل بلوغست از بهر آنکه حبل بى انزال نبود و انزال نشان بلوغ است. على ما تقدم شرحه.


فإنْ آنسْتمْ منْهمْ رشْدا ایناس دیدن بود پس نگرستن، و بآن دیدن انس بود و آسایش، چنان که در حق موسى (ع) گفت: آنس منْ جانب الطور نارا و رشد و رشاد و رشد راست راهى است. یقال رجل رشید، و امر رشید، و طریق رشید.


و کسى که از نژاد راست بود او را طیب الرشده گویند، و چون نه از نژاد راست بود گویند: لیس فلان عن رشدة. و ایناس رشد درین آیت اصلاح دین است، و اصلاح مال. اصلاح دین آنست که مفسد و فاسق نبود، و اصلاح مال آنست که تبذیر نکند تا از اخوان الشیاطین نبود، و تا این دو شرط در وى موجود نبود او را رشید نگویند، و حجر از وى برندارند. اینست مذهب شافعى که هم صلاح دین و هم حفظ مال، معتبر دارد و رشد بر هر دو معنى حمل کنند، اما اصحاب رأى اعتبار بحفظ مال کنند نه بصلاح دین، و گویند: رشد بلوغ و حفظ مال و عقل است، اگر چه در راه دین مفسد و فاسق بود، چون مال نگه دارد مال بوى تسلیم کنند.


و سخن مجمل در آیت آنست که یتیم تا بالغ نشود، و مصلح و دیندار نبود، و مال خویش بجاى خویش نگه ندارد، مال وى با وى ندهند، که رب العالمین گفت: فإنْ آنسْتمْ منْهمْ رشْدا فادْفعوا إلیْهمْ أمْوالهمْ. سعید جبیر و مجاهد و شعبى گفتند: مرد اگر چه پیر شود تا رشد در وى نبینند مال بوى باز ندهند.


و لا تأْکلوها إسْرافا این خطاب با اولیا و اوصیا است، میگوید: مال یتیمان بناحق و گزاف مخورید، و بدارا أنْ یکْبروا یقول: لا تبادروا بأکل مالهم کبرهم و رشدهم، حذرا ان یبلغوا فیلزمکم تسلیم المال الیهم. میگوید بخوردن مال ایشان مشتابید، چنان که بیش از رشد ایشان و زودتر از بزرگ شدن ایشان در اوفتید، و میخورید.


و منْ کان غنیا فلْیسْتعْففْ و هر که بى‏نیاز است ازین اولیا و اوصیا تا عفت کار فرماید، و از مال یتیم هیچیز نخورد. و هر که درویش است و مضطر بقدر مزد کار و تیمار داشت آن خورد، افزونى طلب نکند، و اسراف نکند. بعضى گفتند: این خوردن بمعروف قرض است، میگوید: از مال یتیم چنان که ضرورت است تا بقرض برگیرد، پس چون یسار پدید آید باز دهد، و اگر نه که یسار پدید نیامد و بران فقر بمیرد، هیچیز بر وى نیست، و بى‏تبعت بمیرد. و گفته‏اند: اکل بمعروف آنست که چندان بر گیرد که گرسنگى بنشاند و عورت بپوشد، و بر وى نیست که آن باز دهد، اما اگر برین بیفزاید که از آن حله نیکو پوشد، و زر و سیم گیرد، لا بد قضاء آن بر وى لازم بود.


ابن عباس گفت: مردى رسول خدا (ص) را گفت: که در حجر من یتیمى است، روا باشد که وى را بزنم؟ رسول (ص) جواب داد که: چندان زن او را، و چنان زن که فرزند خود را زنى. گفت: یا رسول الله از مال وى چیزى بخورم؟ گفت:نه چنان که مالى از آن جمع کنى یا وقایه مال خویش سازى. یعنى که بقایاء میوه درختان و نبات زمین و شیر چهارپایان و امثال آن روا باشد، و بیش از آن نه. عمر خطاب در ولایت خویش روزى میگفت: «انزلت نفسى فى هذا المال منزلة ولى الیتیم، و منْ کان غنیا فلْیسْتعْففْ و منْ کان فقیرا فلْیأْکلْ بالْمعْروف».


فإذا دفعْتمْ إلیْهمْ أمْوالهمْ فأشْهدوا علیْهمْ فریضه نیست بر اولیاء، این اشهاد کردن، لیکن ادبیست از آداب دین که دفع تهمت را فرمود و قطع خصومت را، تا اگر روزى اختلافى و خصومتى بود در رد امانت، بر ولى اقامت بینت آسان بود.


و کفى‏ بالله حسیبا حسیب نگهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فراخ بخشنده عطا. و گفته‏اند: حسیب را دو معنى است: یکى کافى، دیگر محاسب. کافى بسنده کار است، و محاسب شمار کننده و جزا دهنده، فمن قال انه بمعنى الکافى قال: اعطانى احسبنى، اى اعطانى حتى قلت حسبى، فیکون الحسیب بمعنى المحسب، کالألیم بمعنى المولم. و من قال انه بمعنى المحاسب کان فعیلا بمعنى المفاعل، کالأکیل بمعنى المواکل، و الندیم بمعنى المنادم.


للرجال نصیب مما ترک الْوالدان والدان پدر و مادراند. پدر را والد خوانند که وى در زادن سبب است، و درین کلمت مادر را والده خواند از بهر آنکه با پدر بهم بود. و الْأقْربون قریبون است در اصل، و عرب فاعل را بأفعل گویند و در سخنان ایشان بسیار است. و أنْتم الْأعْلوْن، و هو أهْون علیْه ازین است.


مما قل منْه أوْ کثر نهى کرد، که چیزى اندک از میراث حقیر شمارند، و فرا قیم نیارند. نصیبا نصیب است بر قطع، و قیل على المصدر کقول القائل على حق حقا واجبا. و معنى مفروض مقدر است، چیزى را که بر کسى بتقدیر ببرند «مفروض» گویند و فرضناها مخفف و مشدد ازین است.


و سبب نزول این آیت آن بود که اوس بن ثابت بن انصارى از دنیا برفت، زنى بازماند از وى، نام آن زن ام کحه، و سه دختر، و دو پسر عم که هر دو وصى اوس بودند نام ایشان قتاده و عرفطه. این دو پسر عم مال اوس همه برگرفتند، و زن را و دختران را محروم بگذاشتند، و عادت عرب در جاهلیت چنین بود که مادینان را هیچ چیز از میراث بندادندى و گفتندى شمشیر مردان میزنند، و مونث مردان میکشند، مال هم مردان باید که برگیرند. پس آن زن برفت پیش مصطفى (ص)، و قصه خویش و دختران و آنچه پسران عم کردند از بر گرفتن مال و محروم گذاشتن زنان، با مصطفى (ص) بگفت، و در وى زارید. رب العالمین ابطال آن حیف را این آیت فرستاد، اما مجمل بود و قدر نصیب پیدا نبود. مصطفى (ص) قتاده و عرفطه را برخواند و گفت: مال اوس را تفرقه مکنید، و از آن هیچ چیز برمگیرید، که این زنان را در آن نصیب است و این آیت بر ایشان خواند که: و للنساء نصیب... آن گه گفت فرا گزارید تا الله بیان کند، و نصیب ایشان هر یکى را پیدا کند. پس رب العالمین یوصیکم الله، تا آخر هر دو آیت فرو فرستاد. رسول خدا (ص) قتاده و عرفطه را برخواند، گفت: از مال اوس دو سیک دختران برگیرند، و ثمنى زن، و باقى شما راست.


و إذا حضر الْقسْمة أولوا الْقرْبى‏ أولوا مردان را گویند و «اولات» زنان را، و «ذووا» مردان را گویند، و «ذوات» زنان را، و وحدان ذووا و اولوا، ذو است و وحدان ذوات، ذات. و قربى اسم است است قرابت را.


و علماء را در معنى و در نسخ این آیت اختلاف است. قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و أولوا الْقرْبى‏ آن خویشاوندان‏اند که اهل حرمان‏اند از میراث و فارْزقوهمْ منْه امر ندب است و استحباب، نه امر حتم و ایجاب. میگوید چون‏وارثان بهم آیند و قسمت مواریث کنند، قومى از خویشان و یتیمان و درویشان که حاضر آیند در آن قسمت، و ایشان را از میراث نصیب نه، ایشان را چیزى دهید از آن، یعنى «رضخ»، اگر آن مال زر و سیم باشد و امثال آن، که از آن چیزى بر توان گرفت. پس اگر نه، که مال ضعیف باشد و برده، که رضخ از آن دشخوار بود ایشان را قول معروف باید گفت. یعنى بسخن خوش و مردمى ایشان را باز گردانید، و وعده نیکو دهید. و این قول موافق این آیت است که جایى دیگر گفت: و لا تنْسوا الْفضْل بیْنکمْ.


قومى گفتند از مفسران که: آیت منسوخ است، و گفتند: این در وصیت بود پیش از نزول آیت مواریث، و فارْزقوهمْ منْه امر حتم و ایجابست و أولوا الْقرْبى‏ جمله خویشاوندان‏اند و معنى قسمت وصیت است. و رضخ بیک قول هم خویشاوندان راست و هم درویشان و هم یتیمان را و بدیگر قول رضخ خویشان را است على الخصوص و قول معروف یتیمان و درویشان را. حکم این آیت برین موجب پیش از نزول آیت مواریث بود، پس چون آیت مواریث فرو آمد، این آیت منسوخ شد و کار وصیت از آن پس بگشت.


و لْیخْش الذین لوْ ترکوا الآیة... گفته‏اند: این در شأن کسى است که ببالین بیمار رسد و آن بیمار وصیت میکند یا وى آن بیمار را بوصیت میفرماید، میگوید: کسى که فرزند دارد ضعیف، از کوچکى یا از معتوهى یا از زمانت یا عاهتى در تن، و مى‏ترسد که پس مرگ وى ضایع ماند، و دوست میدارد که آن فرزند را از وى نوایى ماند پس مرگ وى، و میترسد از آن فرزند که ضایع ماند و بى‏نوا، وى را گوى که: چون ببالین کسى رسى که از وى موارثان ضعیف ماند و مال اندک، در وصیت که میکند، وى را از افراط با اقتصاد آر، و اگر وى را بوصیت فرمایى، باقتصاد فرماى‏و از افراط فرود آر. و درست است خبر که سعد بن ابى وقاص، مصطفى (ص) را گفت: که از من یک دختر مى‏ماند و مال فراوان، وصیت کنم بمال خویش همه؟ گفت: نه.


گفت: دو بهر؟ گفت: نیمه اى؟ گفت: نه، گفت: سیکى؟ گفت: سیکى، و سیکى هم بسیار است، و اختیار احمد حنبل در وصیت چهار یک است از بهر این حدیث که گفت: «و الثلث کثیر».